آسمون آبی

 

 



 


 
نایت اسکین
سه شنبه 21 تير 1398برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : مهسا

اينم وبلاگ ديگم توي بلاگفا:

www.asemoone-abi.blogfa.com

خوشحال ميشم بهش سر بزنيد

شنبه 18 تير 1398برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : مهسا

سلام دوستان عزيز مطالب وبلاگم داره زياد ميشه و به اين دليل همه ي مطالبم توي صفحه ي نخست نيستن پس براي اينكه از همه ي مطالبم بازديد كنيد به قسمت ارشيو مطالب مراجعه كنيد و لطفا همتون نظراتون رو بهم بگيد و هر پيشنهادي داريد هم بهم بگيد توي نظرسنجي هم شركت كنيد تا بدونم بيشتر چه مطالبي بذارم تا شما راضي باشيد

چهار شنبه 8 تير 1398برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : مهسا

درودی به زیبایی نام اهورا مزدا،هستی بخش دانا

درودی به صافی آسمان آبی و بیکرانی جهان هستی

درودی به گرمی آفتاب و نرمی گلها

درودی به پاکی دلها در آغاز زنده شدن هستی

درود برشما آریاییان نیک منش که در جهان نباشد چون شما نیک کنش

درود بر نوروز هستی بخش که خود درودگوینده ایست روشن بخش

فرخنده باد این آیین جاوید و زنده کننده ی بهار امید

پیشا پیش نوروز ۲۵۷۱ایرانی- ۷۰۳۴آریایی

 ۳۷۵0 زرتشتی- و۱۳۹۱ خورشیدی بر همه ی شما دوستان گلم

 فرخنده

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : مهسا

خون است اشک چشمانم

دردیست اندر گفتارم

زنجیری بر گردنم

زخمی اندر پیکرم

عشقی اندر وجودم

بی تو من بی وجودم

شراب عشق بنوشم

لباس رزم بپوشم

برای حفظت هردم

بر هرکس میخروشم

ایران من پایدار باش

همچون سرو استوار باش

دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهسا

آنگاه که تولد دختری بیگناه مایه ننگ عربها بود، انگاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول نمی انجامید، نیاکان ما بلندترین شب سال، یلدا شب،تولد مینو،ایزد بانوی زن،میترا ، ایزدبانوی خورشید را شب زنده داری میکردند،این شب و همه ی شبهای پرستاره ایرانی پیشاپیش پیشکش شما

 

قلبقلبقلب

چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : مهسا

طعم عشق به میهن


از بانو یاسمین آتشی




 



میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد. مار بدورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد، چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت و به سوی شهر خویش باز گشت. مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد اما همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود. چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید، زنی کامل در آب دیده می شد از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید . میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پایان جنگ ایران و سلوکیان (جانشینان اسکندر)، فرمانروای آنها اسیر شده و او را به ایران آوردند.

آن شب در زیر نور مهتاب مهرداد به دخترش میترادات گفت ای عزیزتر از جان می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی . رایزنانم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند، آیا قبول می کنی همسر او شوی ؟ دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را بیاد آورد .
در دل گفت آه ای پدر ، آه ای پدر من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت .

سرش را پایین انداخت و گفت پدر هر چه شما تصمیم بگیرید همان می کنم. پادشاه ایران دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم .
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صدای شادی ایرانیان آرامش می کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گریست .
اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
سالها گذشت میترادات که به ایران باز گشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود. بر لب همان جوی آب نشست خود را در آن دید اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و رنگ میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به یادگار گذاشت

پ.ن: پيشاپيش ۷ابان و روز كوروش بزرگ فرخنده

پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : مهسا

درودي دوباره

 

دوستان عزيزم آترياجوووووووووووونم الان اومده پيشم

يادتونه؟؟؟؟يادتون نيست كي رو ميگم؟!!!

دخترعمه جووووووووووووووووووووووونم

راستي منو نجات بديدبا داداشم دست به يكي كردن منو حرص ميدن

تازه موهامم ميكشهميدونيد چند سالشه؟؟!!

با اجازتون ۹ سال ازم بزرگتره!!!قهقههقهقهه
راستي به كسي نگيدا باهم ميشينيم كارتون ميبينيم

كارتونامون ته كشيده! كارتون جديد سراغ داريد؟

تازه اينجا بغلم نشسته بعضي چيزا رو پاك ميكنه نميذاره بنويسمقهقهه
راستي بچه ها جاتون خالي صبح داشتم به ياد بچگي قلقلي ميديدمقهقهه
قهقههقهقههقهقهه

خيلي بانمك بود!قهقههدستمو گذاشته بودم رو دلم و ميخنديدم كه يه دفعه مامانم اومد گفت مهسااااااااااااااابچه شدي؟؟؟!!!

بين خودمون بمونه خودشم بعدش كنارم نشست و به تماشاي هنرنمايي قلقلي پرداختقهقههمن ميخنديدم....مامانم ميخنديد.....و داداشم كه كوچيكترين عضو خونه هست اينجوري مارو نگاه ميكرد.....بازم داغ دلم تازه شدمهـــــــــــر................مـــــــــــــدرسه.................!!!!

پ.ن:آتريا:تو كه هرچي ميخواستي نوشتي ديگه چي گذاشتي من پاك كنم

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: 22:22 :: نويسنده : مهسا

روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .
مرد گفت : در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!
سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند . ..
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت . ..
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت .


یاسمین آتشی

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : مهسا

در این کتاب های تاریخی دروغین امده است بعد از اینکه اشور بانی پال، پادشاه اشور مصر را تصرف میکند بلافاصله به عیلام حمله برده و بعد از اینکه فرستاده ی پادشاه عیلام را ناجوانمردانه به قتل میرساند عیلام را تصرف کرده و خرم بان ایگاش،پسر بزرگ اورتاکو،پادشاه بزرگ عیلام را به سلطنت میرساند و بعد به نینوا برمیگردد. به سادگی میتوان متوجه شدکه این شکست عیلامیان از اشور بانی پال دروغی بیش نیست چون اولا واقعیت های تاریخی به ما میگوید: اشوریان هیچ گاه انقدر قدرت نیافتند که بتوانند عیلامیان راشکست دهند، دوم اینکه اگر اشوربانی پال اورتاکو را شکست داد و عیلام را تصرف کرد، چرا دوباره پسر اورتاکو را به پادشاهی عیلام منصوب کرد،چون دراینصورت یقینا بعد از مدتی خرم بان ایگاش برای خونخواهی پدرش طغیان مینمود و به همین دلیل این فرضیات با عقل جور در نمی اید.

 

پس متوجه شدیم که اشور بانی پال در این جنگ کاری از پیش نبرده و بعد از پذیرفتن شکستی سنگین عقب نشینی کرده است و عیلام همچنان به بقای خود ادامه داده است. همیشه شورشیان بابل و اشور بعد از شکست های خود از عیلام برای ارام کردن دل سوخته ی خود به دروغ از ان شکست ها،پیروزی میساختند و امروز بعضی از باستان شناسان و تاریخ نگاران بدون تفکر در بسیاری از حقایق،دروغ های انها را باور کرده و با شاخ و برگ دادن به این دروغ ها میخواهند خاستگاه تمدن جهان را سرزمین هایی چون بابل و نینوا معرفی نمایند.

موضوع دیگری که در اینجا میتوانیم بدان توجه کنیم ، علوم و کشفیات همیشه ازسوی سرزمین ها و ملت هایی صورت میگیرد که صلح طلب و ازاده و انسان دوست باشند و تاریخ گواهی میدهد که اشوریان و بابلیان به جز قتل و غارت و چپاول و دزدی به چیز دیگری فکر نمیکردند. از سویی دیگر همان طورکه قبلا ذکر شد، در اصل حکومت های مستقلی به نام اشور و بابل و غیره نداریم بلکه این اقوام همیشه تحت طابعیت دولت مرکزی عیلام بوده اند و هرچندیکبار اقدام به شورش و تجزیه طلبی مینمودند که همیشه با شکست مواجه میشدند. بابل که همه ان را با بوق و کرنا بر سر زبان ها انداخته اند چیزی نیست جز یک شهر کوچک که سومریان ان را بنا نهاده بودند و همیشه فرمانداران سومری و بعدها عیلامی بر انجا حکومت میکردند. ولی امروزه شاهد هستیم که بدون هیچ مدرک و سند مشخصی تمام کشفیات انسان در باب علومی مانند ستاره شناسی، پزشکی،هنری و غیره را در دوران باستان به این قوم کوچک نسبت میدهند. حال اینکه اگر چنین چیزی حقیقت داشته باشد به دلیل اینکه بابل همیشه سرزمین ایرانی بوده،پس تمام داشته های خود را از اقوام ایرانی بدست اورده است.

انا اصلا به این موضوع توجه ندارند که چگونه ممکن است اقوام کلدانی یا اشوری با عمری صد یا دویست ساله توانسته باشند چنین تمدنی که از ان یاد میشود را بنا کرده باشند و این درحالیست که در هیچ کجا اثاری که مختص این اقوام وبه بقین منصوب به انها باشد،کشف نشده است.هیچ بنا و سازه ای که مسلم شده باشد که کلدانیان و یا اشوریان سازنده ی ان هستند و یا اشیای باارزشی که نشان از علم و هنر در ان وجود داشته باشد از انان بدست نیامده است.تنها چیزی که میتوان به این اقوام منصوب دانست،وسایل جنگی و ظروف بسیار ابتدایی میباشد.

ادامه دارد...

برگرفته شده از: بررسی تاریخ ایران باستان نوشته ی مرتضی احدی

دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : مهسا

درود دوستای عزیزم خوبید؟

 

خیلی دلم براتون تنگیده بود!رفته بودم شیراز!

خیلی خوش گذشت جاتون خالی!من عاااااااااشق تاریخم و اونجا هم که دیگه ترکوندم!!!!!!!

اول از همه رفتیم پاسارگاد

اشکم دراومد

دلم گرفته بود دلم میخواست کوروش اینجا بود...

بغل ارامگاه کوروش کاروانسرای مظفر بود!به قدری با دیدن اثارش جوش اوردم که حد نداشتبیفرهنگ بی هنر برای ساختن این کاروانسرای مسخره از کاخ های کوروش سنگ استخراج کرده بود

ایشون نهــــــــــــــــایت زحمت رو کشیده برای ساختن این کاروانسرا! تازه نمیدونید ایشون چقدر شجاعت به خرج داده برای ساخت این بنا!تشویقش کنید دوستان!دِ بزنید اون دست قشنگه رو!!!!به دلیل شجاعتش در برداشت سنگهای کاخ کوروش عزیــــــــــزم که قدرتمندترین پادشاه جهان بوده اسمشو گذاشتن مظفر شجاع!!!!!!

بغل این کاروانسرای بسیار مسخره مقبره ی کمبوجیه بودهمون کمبوجیه جانشین کوروش که در مدارسمون به اشتباه به ما میگن قاتل برادر بوده

اخه مگه خدا بهمون عقل نداده؟!!!!!! این مشخصه کمبوجیه که یک پارسی اصیل و یک پادشاه بسیار عادل و جوانمرد بوده نمیتونه همچین کار پستی ازش سر بزنهتازه بردیا برادر دوقلوی کمبوجیه بوده!مگه میشه ادم برادر دوقلوشو بکشه؟!اخه تاریخ نویسان یونانی بااون کینه ای که از ایران داشتن این چرندیاتو گفتن شما که خودتون ایرانی هستید چرا باور میکنید؟!

قابل توجه همتون باید بگم گئومات بردیا رو کشت نه کمبوجیه

خوب از این بحثا بگذریم!من خیلی کیف میکردم!مامانم کشون کشون منو میبرد سوار ماشین شم تا برگردیم

دوستان خبر ندارید اونجا نزدیک به۱۰تا کتاب تاریخی خریدمسر یکی از کتاب فروشی ها به فروشنده گفتم اون کتابه که تو ویترین دیدم و مربوط به هخامنشیانه رو بهم بده!او هم بهم داد!

من حسابی با ورق زدنش دااااااااااااااغ کردم هرچی چرت و پرت بود در مورد کوروش جووووووووووونم نوشته بود!منم که داغ کرده بودم کتابو گذاشتم کنار و گفتم اون یکی کتاب که تو ویترین دیدم رو بده ببینم!!!

فروشنده تو دلش خوشحال بود که من از کتابا خوشم اومده و گفت این کتاب رو هم ببینید خیلی جامع و کامل درمورد کوروش نوشته!منم عصبانی گفتم نخیر اونم خوندم همش یه مشت دروووووغه!بیچاره طرف وقتی این جوابو ازم شنید ساکت شد و هیچی نمیگفت!چون فهمید بیشتر از این ادامه بده میگیرم همچین میزنمش تا حساب کار دستش بیاد!

بعدش رفتیم دیدن کریم جووووووووون زند!از کاخش خوشم نمیومد چون با دیدن تخت جمشید این کاخ حقیر چیزی نبود!

راستی جاتون خالی داداشم به قدری کیف کرده بود که حد نداشت!

از اول تا اخر غر میزد برگردیم هتل!!!!! اخه این پاره سنگا که دیدن نداره!

منم عصبانی شدم و گفتم اینا اثار باستانی کشورمونه نه پاره سنگ!!!

بعد از دیدن کریم جون برگشتیم هتل!داداشم میگفت چه خوب شد راحت شدم!اینم شد مسافرت؟! پاهام چقدر درد گرفت و ... جاتون خالی من محکوم بودم سخنان نغز و دلکش داداشم رو گوش کنم

بعد رفتیم پیش مامان و بابا داداشم میگفت هتل خونه ی سوم ماست دیگه خواهش میکنم نریم بیرون!!!!گفتیم حالا چرا خانه ی سوم؟؟!!

گفت خونه ی خودمون که خونه ی اوله و توی اجتماعی خوندم مدرسه خانه ی دوم ماست پس بااین حساب هتل خانه ی سوم ماست!!!قهقهه

بعدش نق میزد گشنمه!قهقهه ما هم منوی رستورانو گذاشتیم جلو روش که یه چیزی سفارش بده!!! میگفت یه غذاهست به اسم پیف برگر!من میخوام!قهقههقهقههقهقهه

منم گفتم پیف برگر اون جورابتهقهقههقهقههقهقهه

فردای اون روز رفتیم پارسه (تخت جمشد)

یه راهنما هم برامون توضیح میداد. نمیدونید چقدر تو عظمتش محو شده بودم

از ته دل اه میکشیدم پس ایرانم کجاست؟اوهقدیم یه پلنگی بوده واسه خودش ولی حالا تبدیل شده به یه پیشی کوچولو

تازه مامانم بعد از دیدن تخت جمشید و توضیحات راهنما حسابی معلوماتش زده بود بالا!!میگفت مهسا من نفهمیدم چرا اشکانیان به هخامنشیان حمله کردن؟؟!! گفتم مامان اون یونانی ها بودن به فرمان اسکندر احمق به ایران حمله کردن و تخت جمشیدمونو ...

بعدش رفتیم نقش رستم! قشنگ و جالب بود ولی هیچ جا تخت جمشید نمیشهاون عظمت و بزرگیش ، اون حکاکی های روی سنگ و...

به قدری ظریف و دقیق کار شده بود که نمیتونم بیان کنم

الان فقط میخوام داد بـــــــــــزنم:

جانم فدای ایران

شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : مهسا

مامان جوووووووووووونم تولدت مبارک

 


 

نایت اسکین
 

نایت اسکین
 
 
نایت اسکین
 
 

 
 
 
بغلدوستت دارم خیلی زیادبغل
 

شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : مهسا

درود دوستای گلم

 

بچه ها میخوام توی چندتا پست مطالبی درمورد عیلام و سومر بنویسم

عیلام و سومر یکی از تمدن های قدیمی جهانه که وقتی درموردش خوندم به ایرانی بودن خودم بالیدم

توی چندتا پست میخوام درموردش بنویسم چون طولانیه و نمیخوام دوستای گلم خسته بشن!بخونید و ببینید از همون اول چه تمدن و فرهنگی داشتیم ما ایرانیان

از جمله عظیم ترین و باشکوه ترین حکومت هایی که درطول تاریخ بشریت شکل گرفته سلسله ی عیلامیان و سومریان میباشد که اثار بسیار باشکوهی از انها به جا مانده است.تمدن عیلامی و سومری از قدیمی ترین تمدن های جهان میباشد.این موضوع از روی اثار و مدارک و کشفیات باستان شناسی که به عمل امده ثابت شده میباشد.

این اقوام ایرانی چنان حکومت قدرتمند و مستحکمی پدید اوردند که به مدت چندهزارسال دوام اورد و بدون شک پرچم دار انسانیت،ازادی و درست اندیشی بعد از زرتشت میباشد.اشیا و اثاری که از عیلامیان به جا مانده است قدمت این تمدن را تا ده هزار سال قبل از میلاد به عقب میبرد.

تشکیل حکومت عیلامیان اغازگاه تمدن تاریخی و مستند جامعه بشری میباشد.

انان با تلاش و کوشش و درک مفاهیم بنیادی افرینش به چنان مرتبه ی بالایی از دانش و شعور رسیدند که بدون تردید میتوان انان را مادر تمدن بشریت لقب داد.این همان چیزی است که غربیان با تمام قدرت در برابرش صف ارایی کرده اند و با تلاش پیگیر سعی کرده اند که ان را بر جهانیان پوشیده نگه دارند.

انان در تاریخ دروغین خود همیشه عیلام را حکومتی کوچک و شکست خورده و تاثیر پذیر از اقوامی چون اشوریان و بابلیان نشان میدهند و تمام دستاوردهای عیلامی را به اقوامی که اصلا وجود مستقلشان بسیار شک برانگیز است نسبت میدهند.درهمین ابتدا باید متذکر شوم که اگر هم اقوامی با این نام ها در تاریخ وجود داشته باشند همیشه زیرسلطه ی عیلامیان و سومریان قرار داشته اند.یکی از ایالت های سرزمین بزرگ سومری ها عیلام محسوب میشده اند و در مواقعی،از قدرت مرکزی در ایران سرپیچی کرده و شورش میکرده اند و همیشه با سرکوب شدیدی که به عمل می امد بر سر جای خود نشسته و مطیع میشدند.

غیر از تمام دستاوردها،بزرگی ها و برتری هایی که عیلامیان و سومریان در جهان بدان ها معروف شده اند،حس انسان دوستی و احترام به عقاید دیگران و پایبندی های اخلاقی این اقوام نیز بسیار جالب و بحث برانگیز میباشد.انان مردمی بسیار ارمان گرا و صلح دوست بوده اند و بر سرزمین هایی که تسلط پیدا میکرده اند به مردمان و عقاید رایج در ان سرزمین احترام مینهادند و با دوستی و مهربانی با انها رفتار میکردند و این موضوع امروزه توسط سنگ نبشته هایی که حتی از دشمنان و رقیبان عیلامیان به جا مانده است ثابت میگردد. چنان که در یکی از این کتیبه ها میزان شادی و تشکری که اشوریان از پس دادن مجسمه های خدایان خود توسط اورتاکو پادشاه عیلام صورت گرفته بود مشخص میباشد.این مجسمه ها را خوم بان کالداش دوم یکی از پادشاهان بزرگ عیلام بعد از شورش اشور برای زهرچشم گرفتن از انان به غنیمت با خود اورده بود.

ادامه دارد...

برگرفته شده از بررسی تاریخ ایران باستان نوشته ی مرتضی احدی

در قسمت بعدی درمورد دروغ هایی که تاریخ نویسان در انها سعی داشته اند و دارند که همیشه اقوام ایرانی را شکست خورده از بابل و اشور و غیره نشان دهند خواهیم پرداخت.

یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : مهسا

 

من در همدان فهمیدم یكی از علل بزرگ عدم رضایت انهایی كه تحت سلطه ی مادها بسرمیبرند این است كه سلاطین ماد دین خود را بر اقوامی كه تحت سلطه ی انها بودند تحمیل میكردند و عقیده داشتند همه ی كسانی كه درمحدوده ی سلطنت انها بسر میبرند باید متدین به دین پادشاه ماد باشند من متوجه شده بودم كه این موضوع اقوامی را كه تحت سلطه ی پادشاهان ماد زندگی مینمایند ناراضی كرده و انها اماده هستند كه از هر فرصتی برای طغیان استفاده نمایند و خود را از تسلط پادشاهان ماد و دین اجباری ازاد كنند

من بعد از اینكه به سلطنت رسیدم متوجه شدم كه در تمام ادیان مبدا یكی است وتمام ادیان مختلف دنیا یك چیز را میپرستند وفقط الفاظ و وسائل رسیدن به مبدا بین انها فرق میكند. من چون فهمیدم كه در تمام ادیان دنیا مبدا یكی است متوجه شدم كه مخالفت كردن با كیش اقوامی كه دین انها غیر از دین من است لجاجت میباشد و دور از صلاح سلطنت و انسانیت است.

من دریافتم كه اگر اقوام را ازاد بگذارم كه دین خود را بپرستند و همانطوركه به دین خود احنرام میگذارم به دین انها نیز احترام بگذارم یكی از علل بزرگ نارضاتی ها و شورش ها از بین خواهد رفت.بعضی از موبدان دین من روش مرا نمیپسندیدند و مرا مورد نكوهش قرار میدادند كه چرا به ادیان دیگر احترام میگذارم ولی من چون میدانستم عملم به صلاح كشور است به ایراد انها اعتنا نكردم و به انها گفتم: صلاح سلطنت غیر از صلاح موبدان است و نتیجه ی عمل نشان داد كه من درست فهمیدده بودم زیرا از روزی كه من اقوام را ازاد گذاشتم كه دین خود را بپرستند و به انها ثابت كردم  كه به دینشان احترام میگذارم در كشور وسیع من كه یك سر ان سند(هندوستان) و یك سر دیگرش (یونی) میباشد و15 نوع دین وجود دارد هرگروه از مردم یك دین را میپرستند و چون همه ی انها را به یك چشم نگاه میكنم هرگز اتفاق نیفتاده كه شورش وطغیانی بروز كند كه ناشی از دیانت باشد.

من اموختم كه پادشاه نباید تجارت كند و نیز نباید در فكر جمع اوری زر باشد چون هرگاه پادشاه سعی خود را در جمع اوری زر نماید مردم سال به سال فقیرتر میشوند برای اینكه هرچه ثروت در كشور است نزد پادشاه جمع اوری میشود و دردست مردم چیزی نمی ماند. من اگر خزانه به وجود اورده ام برای این نبود كه به نفع خود زر جمع اوری نمایم بلكه از این جهت خزانه بوجود اوردم تا برای هزینه ی قشون و هزینه ی حكام و كارهای شهرسازی و جاده سازی و كارهای دیگر پیوسته زر وجود داشته باشد و هیچوقت بر اثر فقدان زر كارها به تاخیر نیفتد.

گرفته شده از خلاصه ي ده هزار سال تاريخ ايران 

یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : مهسا

شهر سارد بعد از ورود ایرانیان به انجا بدون مقاومت تسلیم شد چون کوروش اعلام کرد که هرگاه مردم دست از مقاومت بکشند جان و مال و ناموسشان مصون خواهد بود.

 

کرزوس در کاخ خود دستگیر شد و او را نزد کوروش بردند

قارون را با ریش وسبیل تراشیده وارد تالاری کردند که کوروش با ریش بلند سیاه انجا بر تخت نشسته بود کوروش مثل دیگر ایرانیان ریش میگذاشت، ودرغیر از ایام جنگ یعنی وقتی فراغت داشت ریش خود را فر میزد و ان ریش مجعد میگردید.

قارون بعد از ورود به زبان بابلی گفت: سلام بر تو ای صاحب اختیار تو فتح کردی و من شکست خوردم و به همین جهت تورا صاحب اختیار خود میدانم.

کوروش به همان زبان جواب داد:سلام بر تو ای کرزوس، بیا و بنشین. به دستور کوروش مصطبه ای اوردند و قارون نشست،کوروش گفت: ای قارون سخن بگو.

پادشاه شکست خورده ی لیدی گفت: مدتی قبل از این هنگامیکه سولون، حکیم یونانی زنده و در نزد من بود، از او خواستم به من اندرزی بدهد،و او در جوابم گفت که سرنوشت ادمی این است که همواره بدبخت باشد ، و نیکبختی چیزی نیست جز متارکه بین دو بدبختی و امروز میفهمم که او درست میگفت،چون تا دیروز پادشاه بودم و خدم داشتم و امروز مردی هستم اسیر و نمیدانم غذای امروزم چه خواهد بود و امشب کجا خواهم خوابید

کوروش گفت: تو امروز هم مثل دیروز غذا خواهی خورد و مثل دیشب خواهی خوابید و زن ها و خدمه ات با تو خواهند بود

قارون گفت: ایا قصد داری مرا محبوس کنی؟ کوروش گفت: نه من تو را در این شهر ازاد میگذارم و فقط از تو دو چیز میخواهم، اول اینکه قسمتی از زر و جواهرات خود را به من بدهی که بین افسران و سربازانم تقصیم شود من گفتم که از تاراج این شهر خودداری کنند و کسی را به قتل نرسانند و اسیر نکنند ولی سربازان من غنیمت جنگی میخواهند و اگر من به انها غنیمت جنگی ندهم سر از فرمان من خواهند پیچید قارون گفت: من نیمی از گنج خود را به تو میدهم کوروش گفت: دومین چیزی که من از تو میخواهم این است که مبادرت به جمع اوری قشون و جنگ ننمایی،قارون گفت: من تاروزی که زنده هستم علیه تو ودوستانت مبادرت به جمع اوری سپاه و جنگ نخواهم کرد(وتاریخ گواه بزرگ منشی و صلح دوستی پادشاه ایران است)

برگرفته شده از خلاصه ی ده هزار سال تاریخ ایران با تلخیص

یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : مهسا
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : مهسا

سلام دوستاي گلم

 

امروز ميخوام يكي ديگه از خاطراتمو واستون بگم

اوايل بهمن ماه بود و ما تازه از شر امتحاناي نوبت اول خلاصيده بوديم

با بچه ها قرار گذاشتيم بريم بيرون تا تجديد روحيه كنيم

با اتنا و فرزانه و ندا و اشرف و عارفه رفتيم سينما۴بعدي!!

عارفه جون بهمون گفت ساعت۷ اونجا باشيم تا بليط بگيريم و بلافاصله بريم تو تا دير نشه!!!

ما همگي رسيديم اونجا ولي صف شلوغ بود

ميدونيد تازه كي رفتيم تو؟؟؟؟!!!

ساعت ۹:۳۰!!!!

تازه از شانس بدما صندلي من و اتناخراب بود و  باعث شد هيچي از۴بعدي بودن سينما حس نكنيم!!!

فيلمش يه ربعه بود!!!وقتي فيلم تموميد اتنا رفت پيش مسئول شكايت كرد كه صندلي تون خراب بود و ما چيزي حس نكرديم!!!مسئول ميگفت بريد دوباره بليط بگيريد و اتنا گفت عمرا!!!!!در اخر مسئول بيچاره رو مجبور كرديم كه اجازه بده من واتنا دوباره بشينيم و فيلمو ببينيم!!!حق هم با ما بود شيطونه ميگفت برم دهن يارو رو سرويس كنم با كمال پررويي وقتي صندليشون خرابه به ما ميگه بريد بليط بگيريد!!!

فيلم جالبي بود وسط فيلم به وضع چندش اوري سوسك از پاچه شلوارمون ميرفت بالا!!!

منم عصباني شدم و براي اينكه بفهمم اين لرزشي كه تو پامون ايجاد ميشه و ما فك ميكنيم سوسكا دارن ميرن بالا چيه نگاه به پايين كردم!

ديدم يه طناب موجود ميباشد كه با لرزشش اين حس مزخرفو باعث ميشه!!!

براي همين طناب رو كه دور پام پيچيده بود و ميلرزيد رو باز كردمخيلي حال كردم همه جيغ ميزدن ولي من با خيال راحت به تماشاي سوسك هاي چندش ميپرداختم

خيلي خوش گذشتمخصوصا كه با دوستاي گرامي بوديم

اون شب اولين شبي بود كه با اتنا رفته بودم بيرون واسه همين خيلي خوش گذشت

برگشتني بابام اومد دنبالمون!بايد بگم خونه من و اتنا به هم نزديكه و دوران مدرسه هم توي يه سرويس هستيمفيلم مورد علاقه ي بابام ساعت ۱۰ شروع ميشد و بابام حاضر بود زمين و اسمونو بهم بدوزه تا به فيلمش برسه!!!باسرعت مافوق ۱۲۰اتنارو رسوند خونه!وسط راه كه به اتنا نگاه كردم ديدم به صندليش چسبيده و وحشتزده جاده رو نگاه ميكنه!!!

تا حالا اتنارو تو اون وضع نديده بودم

دوستان توجه كنيد ما از ساعت ۷واسه يه فيلم يه ربعه رفتيم اونجا وساعت ۱۰رسيديم خوووونه!!!


 

نایت اسکین

 

 

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : مهسا

سلام دوستای گلم

 

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟میخوام از این به بعد بین مطالبم چندتا خاطره هم بذارم

چهارشنبه من و فاطمه و مامان فاطمه و مامان بزرگم رفتیم سینما!!!

خیلی دلم براش تنگیده بود خدارو شکر دیدمش وگرنه میزدم زیرگریه

فیلمش دختر شاه پریون بود با بازی رامبد جوان و نیوشا ضیغمی و خمسه جووووووووووون!!!

خمسه رو از بچگی دوس دارم چون خاطرات قشنگی ازش دارم

اون برنامه که واسه بچه ها گذاشته بود چی بود اسمش؟؟

یادم نیست درست اسمش چی بود همون بشین پاشو!!!

وقتی میبینمش خاطرات بچگیم زنده میشه!

ای ووووووووووووووووای داشتم درمورد فاطمه میگفتم ببینید چطور حواسمو پرت کردید

خوب حالا واستون میگمخیلی حال کردمباید بگم خیلی دختر خوبیه

جیگر منه!!!

اتنا هم قرار بود بیاد ولی عروسی دعوت بود جاش خاااااالی!!!

فیلم جالبی بود خوشم اومد مخصوصا که فاطمه جوووووووووووونم هم پیشم بود

 

یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : مهسا

سلام دوستای عزیز

 

امروز یه مناسبت خاصیه اگه گفتید چیه؟؟

یعنی نفهمیدید چرا اینقدر امروز خوشحالم؟؟

امروز یه مناسبته که در سال فقط یکبار تکرار میشه!!

بازم گفتید نفهمیدید؟؟

 نایت اسکین

باشه بهتره یه نگاه به عنوان بندازید امیدوارم اینبار بفهمید!!

امروز تولد دختر عمه جووووووووووووووونمه

پیشم نیست تا براش تولد بگیرم خییییلی دلم براش تنگیده

میخوام واسش اینجا تولد بگیرم

اینم منم که میخوام تولدشو بهش تبریک بگم

این بوسا هم تقدیم به او!!

کاش...کاش...کاش

ایکاش پیشم بود تا بوسش میکردم و بهش میگفتم عزیزم تولدت مبارک

خدایا این بوسارو بهش برسون

نایت اسکین

نایت اسکین

 

نایت اسکین

اینا هم تقدیم به دخترعمه ی عسیسم

حالا بیا شمعارو فوت کن تا صد سال زنده باشی

کاش الان اینجا بود تا بوووووووووووووسش میکردم و بهش تولدشو تبریک میگفتم

امیدوارم سال دیگه پیش خودم باشه تا در گوشش داد بزنم:


 



عزیزم تولدت مبارک


 

 
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : مهسا

 

دوستای عزیز سلام

 

توی این پستم میخوام از خواننده ی مورد علاقم براتون بگم

او کسی نیست جز احسان خواجه امیری

هر وقت اهنگشو گوش میدم ارامش میگیرممثل بعضی اهنگا نیست که با گوش دادن بهش قاط بزنم

از بعضی اهنگای رپ حالم بهم میخورهولی نه همشون!!!

ازتون میخوام توی قسمت نظرات به این سوالات پاسخ بدید:

۱-نظرتون درباره ی خواجه امیری چیه؟

۲-خواننده ی مورد علاقتونو بگید.

بعد از اینکه به سوالا جواب دادید برید ادامه مطلب یکی از اهنگای احسان که خیلی دوس دارم رو واستون گذاشتم



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 20:6 :: نويسنده : مهسا

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمون آبی و آدرس asemane-abi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 252
بازدید ماه : 459
بازدید کل : 91505
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 76
تعداد آنلاین : 1



Alternative content